سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  |   خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

کرم و قورباغه - ماوراء

کرم و قورباغه (دوشنبه 86/7/16 ساعت 10:15 صبح)

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود هیچکی نبود
آنجا که درخت بید به آب می رسد ، یک بچه قورباغه و یک کرم همدیگر را دیدند
آن ها توی چشم های ریز هم نگاه کردند …… و عاشق هم شدند
کرم ، رنگین کمان زیبای بچه قورباغه شد ،و بچه قورباغه ، مروارید سیاه درخشان کرم
بچه قورباغه گفت : من عاشق سر تا پای تو هستم.
کرم گفت : من هم عاشق سر تا پای تو هستم . قول بده که هیچ وقت تغییر نمیکنی
بچه قورباغه گفت : قول می دهم
ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند . او تغییر کرد
درست مثل هوا که تغییر می کند
دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند ، بچه قورباغه دو تا پا در آورده بود
کرم گفت : تو زیر قولت زدی
بچه قورباغه التماس کرد : من را ببخش دست خودم نبود
من این پاها را نمی خواهم …من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم
کرم گفت : من هم فقط مروارید سیاه و درخشان خودم را می خواهم .قول بده که هیچ وقت تغییر نمی کنی
بچه قورباغه گفت : قول می دهم
ولی مثل عوض شدن فصل ها ، دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند ، بچه قورباغه هم تغییر کرده بود
دو تا دست در آورده بود
کرم گریه کرد : این دفعه ی دوم است که زیر قولت زدی
بچه قورباغه التماس کرد : من را ببخش . دست خودم نبود . من این دست ها را نمی خواهم …من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم .
کرم گفت : من هم فقط مروارید سیاه و درخشان خودم را می خواهم .این دفعه ی آخر است که می بخشمت
ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند ؛ او تغییر کرد
درست مثل دنیا که تغییر می کند
دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند او دم نداشت
کرم گفت : تو ، سه بار زیر قولت زدی و حالا هم دیگر دل من را شکستی
بچه قورباغه گفت : ولی تو ، رنگین کمان زیبای من هستی
آره ، ولی تو دیگر مروارید سیاه و درخشان من نیستی . خداحافظ
کرم از شاخه ی بید بالا رفت و آن قد به حال خودش گریه کرد تا خوابش برد
یک شب گرم و مهتابی ، کرم از خواب بیدار شد
آسمان عوض شده بود ،درخت ها عوض شده بودند .همه چیز عوض شده بود …
اما علاقه ی او به بچه قورباغه تغییر نکرده بود
با این که بچه قورباغه زیر قولش زده بود ، اما او تصمیم گرفت که ببخشدش
بال هایش را خشک کرد .و بال بال زد و پایین رفت تا بچه قورباغه را پیدا کند
آنجا که درخت بید به آب می رسد ، یک قورباغه ، روی یک برگ گل سوسن ، نشسته بود
…پروانه گفت : ببخشید ، شمامروارید
ولی قبل از این که بتواند بگوید : سیاه و درخشانم را ندیدین؟ قورباغه جهید بالا و او را بلعید
و درسته قورتش داد
با شیفتگی به رنگین کمان زیبایش فکر می کند……
نمی داند که کجا رفته……

  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ناهار 1 دلاری
    [عناوین آرشیوشده]
  •   فیلم‌های ماوراء

  •   يك تكه نان
      سوته دلان
      بوي پيراهن يوسف
      شبهاي روشن
       آرامش در ميان مردگان
      از کرخه تا راين
      رنگ خدا
      خدا نزديک است
      آژانس شيشه اي
      گاهي به آسمان نگاه کن
      هم نفس
      بوي کافور،عطر ياس
      يك بوسه كوچولو
      استعاذه
      وقتي همه خواب بودند
      خواب سفيد
      بيد مجنون
      بچه هاي آسمان
  •   فهرست موضوعی یادداشت ها
  • داستانک[325] . سخن بزرگان[22] . کاریکلماتور[9] . نیایش[7] .
  •   مطالب بایگانی شده
  • زمستان 1386
    پاییز 1386

  •  لینک دوستان من

  • سوته دلان
    هیچوقت
    علی‏وارم
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 480 بازدید
    دیروز: 4 بازدید
    کل بازدیدها: 165680 بازدید
  •   درباره من
  • کرم و قورباغه - ماوراء
    مصطفی فوائدی
  •   لوگوی وبلاگ من
  •      کرم و قورباغه - ماوراء
  •   اشتراک در خبرنامه
  •